چاپ

دل نوشته ای برای سایه ام!

بی شعوری نيز خود جرم است، جرمی به اندازة بيشرفی «دکتر علی شريعتی، پدر مادر ما متهميم»

بزرگ دروغگویان فوتبالی

هرچه سعی می کنم تا به عمق فوتبال مان نفوذ نمایم و جانمایه اشراق فوتبالی خویش را به گوش سرنوشت سازان فوتبال ایرانی برسانم و منعکس و تقدیم دارم بیشتر از پیش ناامید می شوم چراکه «تهوع بزرگ فوتبالی»  مخیله مرا بسیار می آزارد. براستی چگونه می توان با گنگی و درگنگی زیست؟ و آنگاه به خود و جامعه دروغ گفت که من هستم و می اندیشم و ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزادم!  و شما ای اهالی فوتبال می توانید با پای من بیائید تا به افق های روشن و تازه راه یابیم! و... (رفتار و شعاری که اکثر مدیران و اصحاب رسانه های فوتبالی سر می دهند). از این روی بیزارم از شما مدیران فوتبالی و تمامی«رسانه های فوتبالی» که گوناگون بوده اید و رنگارنگ و وراج و هر روز به گونه ای «ما» اهالی مردمی فوتبال را سرکار گذاشته اید و هیچگاه «ما» را به جانمایه ناب«فوتبال و فوتبالمان»(اشراق فوتبالی) نرسانده اید! و همواره به زعم و سعی خویش گفتید و نوشتید و نشان دادید که چگونه «ما» دور تسلسل فوتبالیمان را سیر می کنیم، اما هیچگاه از غایت های این تسلسل زشت و برزخی نگفتید و ننوشتید و نشان ندادید که آخر به کجا می پیماید و«چه بایدکرد؟»! زیراکه خود از پیشگامان غفلت فوتبالی بودید و سالهاست که شما سرنوشت سازان فوتبالی متاسفانه مصداق این شعر سنائی بوده و هستید که «خفته را خفته کی کند بیدار»! بواقع که شما دو رکن اساسی فوتبال ایرانی یعنی مدیران و رسانه های فوتبالی لازم و ملزوم هم بوده اید (سرو ته یک کرباس)؛ هر دو رکن به رسالت و جایگاه و تعهد ملی خویش آگاه و بصیر  نبوده اید و تنها راه تقلید فوتبالی را پی گرفتید و «ما» قافله گنگان عاشق فوتبالی را نیز سالها قافله سالاری نمودید و صدافسوس که اینک جملگی مصداق بارز این ضرب المثل شده ایم که «اثاث خانه به صاحب خانه می رود!». اگر امروز به نام ایرانی و ایران زمین به یکی از اسطوره های خوب و اخلاقی دنیا (مسی) توهین می شود!، یعنی شما «مدیریت ها و رسانه های فوتبالی» هیچ کاشته مطلوبی در درون این فوتبالمان نداشته اید که چنین افتضاحی در سطح قضاوت جهانی ببار آورده اید؛ افسوس و افسوس و افسوس که هر روز بگونه ای هشدار از پی هشدار نمایان و آشکار می گردد و گواهی بر باطل بودن این فوتبال تقلیدی و سلیقه ای  می دهد، ولی به رگ غیرت هیچ کس بر نمی خورد چراکه راه دیگری در ظاهر جز همین راه برایمان وجود ندارد! و باید که تسلیم چنین سرنوشت فوتبالی بود.("ما خود نمی رویم دوان در قفای کس"، «او» می رود  و «ما» اندر پی اش رویم»!)

بیزارم از شما که دربیداری و گنگی فوتبال ایرانی نقش و جایگاه اصلی را عهده دارید و علیرغم اینکه می دانید گم کرده راه«فوتبالی» هستیم اما آنرا افشاء نمی نمائید و در فضای فوتبال فقط به سهم و نقش خویش می نگرید و لذا حق مادی و معنوی خود را نیز از آن مطالبه می کنید و به نام و نان و جایگاهی می رسید و در نهایت از نردبان همین «مردم فوتبالی» صعود می کنید و می شوید جزئی از فوتبال ملی و مدعی العموم و سرنوشت ساز فوتبالی! در حالیکه «ما» همچنان در گنگی مضاعف فوتبالی سیر می کنیم! اما آقایان همچنان بالا و بالاتر می روند بدون آنکه نفع و سودی برای فوتبالمان داشته باشند، با این وصف جملگی شده ایم مصداق: افسوس که این مزرعه را آب گرفته دهقان مصیبت زده را خواب گرفته!

با این وصف، چگونه می توان در معرکه «گنگان» رفت و گنگ نشد؟ چه افسوس و رشک میخورم به احوال کارشناسانی که به علم و هنر غربزدگی فوتبالی تسلط دارند و چه استدلالی و منطقی و علمی و تاریخی به نقد فوتبال غربی می پردازند، اما همین آقایان با این هنرنمائی هنوز نمی توانند منزل بعدی این  فوتبال وطنی خویش را بشناسند و نقد کنند! چه برسد به اینکه بیایند و غایت این فوتبال برزخی را ترسیم دارند و بعد استنتاج نمایند که «این مبادا و آن بادا» و سپس قائل به راه دومی باشند(دگرگونی) و آنگاه در سایه خردورزی جمعی«ساختار مردمی» فوتبال را سهل الوصول ترین راه معقول جهت تحول و تعالی پایدار یابند! (ساختار بدیع فوتبالی- ساختار مردمی)

آری، وقتی که «تعریف» ما از فوتبال فقط «تقلید» صرف است و خود فاقد «تعریفی» با پایه های فلسفی و عقلی می باشیم، هر «تعریف و روایتی دگر» هم خوب است و هم بد، چون معیاری برای شناخت واقعی فوتبال ناب در دست نداریم تا نزدیکی و یا دوری خویش را از هدف اصلی مان بسنجیم و در پی آن تاسف خوریم یا شادی کنیم. بنابراین «همگان فوتبالی» می شوند مسافران قطار وحشت فوتبالی که باید صحنه های گوناگونی را مشاهده و سپری نمایند و فراز ها و فرودها را با جیغ و اشک و سکته قلبی و دعای توسل و ذکر صلوات و ... تاب و تحمل نمایند!(و عقلای فوتبالی مان نیز بگویند که جاذبه فوتبال همین است که «ما» مثل توپی که در بستر یک رود خانه عظیم افتاده است و جریان آب هر چه حکم می کند، روانیم! و این از زیباییهای فوتبال است که قابل پیش بینی نیست!) بله، در واقع این دیو سیاه فوتبال تقلیدی است که «ما» را با خود می برد نه اندیشه و خردورزی روح ایرانی! و در این راه افسوس که هرطرح و رنگی که این دیو سیاه فوتبال تقلیدی برایمان می ریزد 2 خادم بزرگ (یکی مدیران فوتبالی و دیگری رسانه های فوتبالی) برایش بوق و کرنا می شوند و بد و خوب آن را به خورد «ما» می دهند؛ همانان که می بایست پیشگام روشنگری و خردورزی باشند می شوند پیشگامان گنگی و غفلت مضاعف و به بودن و خادم بودن خویش نیز در چنین فوتبالی فخر می کنند. متاسفانه به تجربه دریافته ام که تنها این من مردمی فوتبال هستم که به تمامی منکر این فوتبال و این گونه خادمان و... هستم. براستی که اینان تنها گنگان را باور دارند و من دهانی بهر این گوش ها نبوده و نیستم، بیزارم از شماها که دیروز فقط یک دانشجوی ساده بودید اما بواسطه تریبونی که دراختیار آوردید به اشتهار رسیدید و به سهولت مقام ها و منصب ها را یکی پس از دیگری کسب کردید و اینک بعنوان دکترا و کارشناس و مشاور و...، در خصوص ورزش  و فوتبال سخن سرائی فانتزی می نمائید؛ اما با این پُز دانش ورزی هنوز راه به چیستان «فوتبال ایرانی» نبرده اید. افسوس که بسیار چون شماها از نردبان فوتبال بالا و بالاتر رفته و می روند، اما فوتبالمان همچنان در حال عقب رفتن است و رو به قهقرا و به ظاهر هم نمی شود به هیچ کس خرده گرفت، چراکه فوتبال فقط«نمدی» است برای سرهای بی کلاه (این«فوتبال» سر را بود همچو کلاه، کل بود او کز کله سازد پناه)، نه عرصه ای جهت تحقق تعاون و وحدت اندیشه جمعی و ملی! (عرصه اراده  ملی+ دانش ملی= فوتبال ملی). فوتبالی که متکی به «من» هاست بناچار پیروزی و شکست ها را نیز در«افراد» می بیند و جستجو می کند و لذا فردی را گاه تشویق و تقدیر و حمایت می کند و گاه او را مورد شماتت و سرزنش و لعن قرار می دهد و چنین فوتبالی بسیار ستاره های مقوایی تولید می کند و پس از چندی همان ستاره را لجن مال می کند! در واقع جنگ «من» ها، جنگی دائمی و پیوسته است و این فضای مسموم و آلوده تمامیت فوتبال ملی را اشغال کامل کرده و در طول زمان «ما» را مشغول به گنگی و عدم راه یابی به نجات داشته است؛ با این وصف کی و کجا یک زنگ خطر بزرگ به صدا درآید و جملگی فوتبالمان را به ناگهان بیدار و هوشیار و خردورز نماید، «خدا» می داند و بس. «من مردمی فوتبالی» درون این غفلت سرای فوتبال ایرانی «خدا» را سخت شاکرم که هیچگاه بر سرسفره نان و نام فوتبال ایرانی ننشستم و حتی بالعکس نان و نامم را نیز وقف «تحول فوتبالی» کردم و در این راه بعنوان آخرین و عقب مانده ترین فرد از قافله فوتبالی، 20 سال این قافله گنگ فوتبالی را تعقیب کردم و همواره و پیوسته نیز در طول این ایام ندا سر داده ام که این ره (راه پیش رویمان) به «هیچستان» است، و در جواب دیده و می بینم که فقط پژواک صدای خودم را می شنوم و ایمان می آورم که ایشان یا «کر و ناشنوا» هستند و یا اینکه ضبط صوت و بلند گویی بیش نمی باشند که عینا آنچه را  که  می بینند ومی شنوند فقط تکرار می کنند!

یادش پرتاسف باد 16 سال پیش که به محضر یکی از ارباب جراید ورزشی رفته  بودم  و او  به جهت اینکه یک مطلب فلسفی را سرآغاز متن خویش آورده بودم، «ریسه خنده» رفت و گفت عموجان تو خیلی از مرحله پرتی این حرف ها برای قرون بعدی فوتبالمان بکار می خورد؛ مردک «نیچه» (فیلسوف قرن 19 آلمان) را خوکچه خواند و من از آن روز تا امروز ندیدم که کسی یا مرجع و مقام و رسانه ای قائل باشد که با یک نگاه فلسفی یا مردمی به فوتبال می توان یک ساختار علمی و مدون و پویا و هدفمند را متولد ساخت و «هوش و درایت» ایرانی را بنمایش گذاشت! خنده از پس خنده که مگر فلسفه و فوتبال با هم پیوندی دارند! و سالهاست که حسرت می خورم تا با «جان خودآگاه فوتبالی- مسئول» در میان این جمعیت آشنا شوم و برای او از معجزات «پراگماتیسم» (مکتب اصالت عمل) و بعد آموزش همگانی که در جهان مبدع آن یکی از بنیانگذاران همان مکتب بود (جان دیویی) سخن گویم و چگونگی آموزش فوتبالی و همگانی و مدون کردن مراحل رشد فوتبالی و تاثیرات آن در جامعه بویژه در نسل جوان و... را طرح نمایم، اما افسوس و صد افسوس که برای «بختک زدگان فوتبالی»متاسفانه هیچگاه مقدور نبوده تا قدمی هرچند کوچک به میل و اراده خویش در عالم «الینه» شده شان بردارند (بسوی خودآگاهی)، درحالیکه برای یک آدم بیدار، بلند شدن و قدم برداشتن و دویدن و راه پیمائی چیز «شگرفی» نیست؛ ازاین روی، من سالها بر پیکره مرده فوتبالی چوب زدم بدین امید که شاید بتوانم برای یک لحظه او را متوجه خودش(بیدار) و رسالت انسانی و ایرانی و اسلامی و فوتبالی اش نمایم و اینک خسته از سالها گفتن و نوشتن و چوب زدن به این لش مرده فوتبالی که شاید به ناگهان برخیزد، بدین نتیجه رسیدم که گورکنی آموزم تا  «او» یا خودم را در آن دفن نمایم! با این حال بار خدایا تو خوب می دانی که من خسته ترین و عاشق ترین فوتبالی ها بودم که بی هیچ چشم داشتی طی بیست سال کوشیدم تا به زعم خویش خدمتی  بزرگ به جامعه ام نمایم و بهترین ها را برای ملت و مردمم در قالب فوتبال ایرانی تهیه نمایم. آری، این تو بودی «خدایم» که سالها ظرف کوچک وجودیم را به جای آنکه مشغول درد و دغدغه «فردی»ام داری به دغدغه ای ملی مشغول و«وقف» داشتی تا این ذره حقیر به دریای بیکران مردم وصل شود و سعادت جمعی و ملی را بر معاش و سعادت خویش ارجح و والاتر دانم. بله، من با تمامی کوچکی و سیاهی ام با تابلوئی که تصویر«فوتبال مردمی یا بهره وری» بر روی آن نقش بسته، 20 سال درفضای فوتبال بختک زده ایرانی قدم زدم وگفتم راه خیر و صواب اینست که از فوتبال «من» سالارها به سوی فوتبال «ما» که همسو با ذات و شعار و ظاهر فوتبال است قدم برداریم (ساختار فوتبال مردمی) و این جرم بزرگی بود برای «قطره غبارآلوده» درکویر برهوت فوتبالی که به دریا می اندیشید! براستی عاشق تر از من چه کسی است؟ تنهاتر از من چه کسی است؟

یکی از اهالی مردمی فوتبال- مهدی میرابی

اين سخنان را من خواهم گفت. با آرامش. و فرياد بر نخواهم داشت، زيرا مدتها ست که فرياد از زندگی من رخت بسته است. «فرانس فانون»