سرایی را که صاحب نیست، ویرانی است معمارش

دل بی‌عشق، می‌گردد خراب آهسته آهسته«صائب»

فوتبال عقیم

پرنده بازان به خوبی می دانند که اگر یک قناری«ماده»را و صد البته«مست»(بمعنی به بلوغ کامل رسیده) را با پرنده«نر»دیگری به نام«سره»(یا سیره) حتی اگر آن پرنده نیمه اهلی باشد، «جفت»بزنند، نوع سومی متولد می گردد به نام«سره قناری» و جالب اینجاست که بسیاری را عقیده بدان است که این تولد یک «گناه» بزرگ است چرا که حاصل این آمیزش موجب تولد پرنده بخت برگشته ای می شود که همواره و پیوسته در طول عمر خویش«عقیم»است! درست مثل فوتبال ایرانی که از بدو تولدش تا به امروز به جامعه ایرانی نشان و گواه داده که «عقیم»است، نه می تواند بارور شود و نه می تواندکه «بارور»کند! (نه نراست و نه ماده) و این حالت را بهتر است همان «آچمززدگی ذهنی و رفتاری دنیای فوتبالمان» بنامیم که حاصل حیات و بقای آن شده «تقلید از فوتبال غربی و گنگ زیستی مضاعف»؛ آری، این فوتبالِ به اصطلاح ایرانی، خراب آبادی کامل است که منشا و بستر آن از «تقلید» صرف و تسلیم محض بوده که متاسفانه جامعه ایرانی را نه تنها سر کار گذاشته بلکه آسیابی گردیده که«ما»داشته های مادی و معنوی مان را در آن می ریزیم و معدوم می نمائیم و در اینچنین فوتبالی که اصل و اساس «ازتقلید و باتقلید» است، طبیعی و بدیهی است که سلیقه زدگی و من سالاری در تمامی اعضا و ارکان آن جاری و ساری باشد، زیرا که هیچ معیار علمی در آن وجود ندارد تا بر اساس آن معیار و محک بتوانیم «خادم را از خائن» حقیقی تشخیص دهیم و در اینچنین ساختاری در هنگامه شکست ها همه درست می گویند و هیچکس هم از مسئولین و مدیران نیز هیچگاه مقصر اصلی نیستند تا مورد شماتت و سرزنش قرارگیرند (چرا که همگان به خوبی می دانندکه این «خانه ازپای بست ویران است/خواجه در بند نقش ایوان است»). بله، این فوتبال فعلی ایرانی در خور شان و مقام ایران و ایرانی نیست و متاسفانه ارباب و اصحاب رسانه های ورزشی که ایشان را پیشگامان نهضت بیداری و روشنگری در جامعه فوتبال می نامند، خود از پیشگامان غفلت مضاعف و استمرار فوتبال برزخی شده اند؛ چرا که خود فی نفسه منورالفکر نبوده اند تا راهی از چاهی را برایمان تعریف و تفسیر کنند و لذا همواره و پیوسته منتظر بوده اند تا «پیام آوری نو»ظهورکند تا بوق او شوند و دریغا که در طول عمر منحوس فوتبال ایرانی هیچگاه «پیام آوری نو» که به «ما» گوید در «بختک زدگی مطلق فوتبال تقلیدی» گرفتار و اسیرآمده ایم و می بایست با اراده جمعی پوسته این حباب را بشکنیم (مومن بودن بدین مطلب که این«مباد») در میان «ما» پیدا نشد. از این روی سالها این آگاهی بخش و متعالی ساز را در میان مربیان خارجی و داخلی و این مدیر و آن مدیر، این کارشناس و آن کارشناس، آن رسانه و این رسانه و... جستجو کرده ایم، اما دریغ از یافتن آن «ابراندیشه»که چیستان «ما» و چگونه زیستن «ما» و چه بایدمان را برایمان بازگویی نماید! با این وصف آنانیکه نمی دانند فوتبالمان ناپاک و مرداب و برزخی است «برآنان هیچ تکلیف و هرجی» نیست تا در نشر و طرد و نفی آن بکوشند و آگاهی رسانی نمایند و ایشان بیگناهان فوتبالیند و آنانیکه می دانند این فوتبال تا چه اندازه پلشت و زشت و شیطانی است ولی از بیان و شرح آن سرباز می زنند «خائن» به این مرز و بوم اند که خیر و بهترین ها را برای این ملت در پرده و مستوری قرار می دهند و بزرگ مانع رسیدن به اندیشه «چه بایدکرد؟ فوتبالی»شده اند. امروز همگان می دانیم که دنیای توپ گرد و مستطیل سبز ایرانی در یک «خلاءاندیشه» قراردارد و با این وصف دریغ از آن که یک رسانه ملی و ورزشی- فوتبالی به طور جدکوشیده باشد تا عمق تهی بودن و تباه بودن این ابررشته ورزشمایمان را آشکار سازد تا«ما» با چنین فوتبالی وداع کنیم و پایه ها و بسترهای «فوتبالی دگر» را پی ریزیم(نفی چنین ساختاری و بعد ایجادواحداث ساختاری بهینه و متعالی). آری، وقتی که یک رسانه فوتبال دوست اصیل و حقیقی نمی تواند به ورای«فوتبال تقلیدی»راه یابد و شهودی از حباب و بختک بزرگ بر روی پیکره فوتبال ایرانی را ببیند و ادراک کند، همینی می شود که هست! یک رسانه آینه صفت (منعکس کننده خوب و بد از وقایع، واقعه)و گهگاه نیز با پُزِ حمله بدین فوتبال لعنتی به انجام کمترین «رسالت» یک رسانه در جامعه می پردازد و خویش و «ما» را سرکار می گذارد تا باورکنیم که فوتبال همینی است که هست! براستی چرا «ما» باید مصرف کننده دائمی و بلااجبار این فوتبال ناپاک و مسموم و ... باشیم و مسئولین و مدیران هم باید تولید کننده دائمی این زهرآب و افیون باشند و رسانه ها هم همچو پلی مابین مصرف کننده و تولیدکننده قرارگیرند تا شرح چگونگی های اینور،آنور را در بوق وکرنای کنند و اسم این تجاهل بزرگ را بگذاریم «جاذبه و فراز و فرود فوتبالی»؟ آری، اینکه امروز درمیان رسانه ها و مدیران و مسئولین و مربیان و کارشناسان این فوتبال بختک زده کسی به «تولید مطلوب ومناسب» توجهی نمی کند و سودای یافتن و پرورش آن را در سر ندارد «درد بزرگ و یتیمی فوتبال ایرانی» است(همان خلاء اندیشه فوتبالی).

افسوس و صد افسوس که زیست دگر فوتبالی در مخیله هیچ کس خطور نمی کند و گوئیا در این میدان وارد شدن گناه و بدعتی زشت است و لذا تاکنون نشده که یک دولت و مدیر و مربی و رسانه و کارشناس و... بیاید و قائل به ایجاد و احداث «مجازی سازی در فوتبال ایرانی» باشد و راهکاری در این خصوص ارائه دهد! و لذا امروز و اینک بزرگ آفت «ما» اهالی فوتبالی آنست که می گوئیم «چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است!!!» همگان به این فوتبال ایرانی«نه» بزرگ می گوئیم اما اینکه چرا کسی به این خواست و نیاز ملی توجهی روا نمی دارد و به مقوله «چه بایدکرد؟ فوتبالی» ورود نمی کند؟ همان چیستان بزرگ فوتبال ایرانی است (بختک زدگی و آچمززدگی مفرط که به ما اجازه نمی دهد تا به ورای حال خود بتوانیم توسل و تحول کنیم؛ مرگ مغزی فوتبالی) و متاسفانه «تابو» گنگی را خود آدم بختک زده نمی تواند بشکند (چرا که «الینه»آن است). از این روی نیاز به فردی است که بیرون از بختک زدگی می زید (و مُدرک به احوال برزخی «ما» است) و اوست که می تواند با دستهایش «گنگ خوابیده» را تکانی دهد و از خواب پریشان و برزخی بدر آورد! «اوکیست که باید بیاید و ما را نجات دهد، براستی کیست او؟ اگر به تاریخ فوتبال ایرانی نگاهی اجمالی داشته باشیم خواهیم دید که در هر دوره ریاستی بدین مهم پرداخته شده که مغزی فوتبالی را بیابند و چیستان فوتبالمان را بواسطه او حل نمایند و در این راه نخست در پی جذب مربی خارجی رفته اند و پر طمطراق گفته اندکه ای اهالی فوتبال به «آینده» چشم بدوزیدکه چه ها خواهیم کرد ولی بعد از چندی کشتی در گل مانده را تحویل دادند و دیدیم و دیدندکه دوباره به مربی وطنی مومن شدیم که بومی است و دردآشنای فوتبالمان است و گفتند به آینده بنگرید که چه ها خواهیم کرد! این مربی و آن مربی نشد به عزل این مدیر و آن مدیر روی آوردند و آوردیم و انواع و اقسام مدیرهای من سالار و سوپرمن وار را دیدیم که با چه شور و شوق و اشتیاقی آمدند و چه شعارها و وعده ها سر دادند و امید به آینده را درگوشهایمان زمزمه کردند و عاقبت شکسته و خسته و مغمون به کنج خلوت خویش خزیدند و حاصل عمر«ما» اهالی فوتبال هم شد دیدن این تسلسل ها (به تاریخ فوتبالمان نگاه کنید و ببینیدکه آیا جز اینست؟!) بی شک بزرگترین گناه فوتبالی «ما» این بوده که تفسیر و تاویل مان از فوتبال غربی بلعکس بوده، بدین معنی که نگاهمان به «در من و با من و برای من» بوده (وارونه دیدن فوتبال ناب و اصیل)، درحالیکه نفس و ذات فوتبال دلالت بر «در جمع و با جمع و برای جمع» می کند و درست آن گاه که «ما» بتوانیم از نگاه و جایگاه «مردم» (جمع کثیر) که رکن حیاتی و اساسی هر فوتبالی می باشند به ساختاری بدیع و آفرینشی جدید دست بزنیم و اقدام کنیم، آنگاه می توانیم در هر قدم از زیستمان رشد پیوسته و هدفمندی داشته باشیم و آینده را نیز از آن خود سازیم. مثلا با «مجازی سازی» درکنار یا بیرون همین فوتبال لعنتی می توان اولین فرصت جهت رشد آگاهانه و هدفمند برای ایجاد یک ساختار بدیع را بوجود آورد (و یا با پیشنهاد تشکیل«شورای خبرگان فوتبال ایران زمین» یا همان اطاق فکر فوتبال ایرانی می توان به شکلی دیگر به «مجازی سازی»دست بزینم). بله، می توان در قالب تیم «ملی«ب» مردمی» گام نخست را برداریم و بستری جدید برای فوتبال ایرانی فراهم آوریم؛ راه نوینی که با کوشش و اهتمام و هزینه مردمی یک تیم از ابتدا (بحث نظری) تا اجرا و عمل، شکل می گیرد و مطلوب ترین ها (با رای گیری) هویت بخش آن ساختار می گردند! بله، با یک تیم موقت فوتبالیملی به نام و به کام «مردم» می توان بزرگترین کارها راکرد و دریای داشته های مادی و معنوی راجهت پی افکندن یک بنای ملی بکارگرفت.

تحت عنوان فوتبال مردمی می توان از استادان و کارشناسان و رسانه ها و خانه ملت و .... مدد گرفت و مطلوبترین ها را برای فوتبال ایرانی به ارمغان آورد.

تحت عنوان فوتبال مردمی می توان تحولی اساسی و هدفمند را در«ورزش»آموزش و پرورش کشور بوجود آورد و از زمین ها و امکانات ورزش شهروندی که امروزکمتر مورد توجه عموم قراردارد، بهره برداری بیشتر نمود

تحت عنوان فوتبال مردمی می توان روح اصل 44 قانون اساسی را معنی عام بخشید.

تحت عنوان فوتبال مردمی می توان از سستی و خمودی و بزهکاری و بی هویتی نسل جوان جلو گیری کرد و فضائی پاک و به دور از تبعیض جهت بروز شایسته سالاری برای ایشان فراهم آورد.

تحت عنوان فوتبال مردمی می توان...

آری، من مردمی فوتبال نه امروز بلکه 16 سال پیش به طور مکتوب و شفاهی از مصرف زهرآب فوتبالی تن باز زدم و اعتراض خود را نخست به مسئولین امر و بعد به رسانه های ورزشیفوتبالی اعلام و منعکس ساختم. آن روز به جرم اینکه گفته بودم این فوتبال تقلیدی است و خراب آبادی کامل است و این راه غفلت و پشیمانی است و باید در اندیشه یافتن و ایجاد یک فوتبال مطلوب بود، بسیاری برانگیخته شدند، و بطور مثال، معاونت وقت ورزش کشور چیزی نمانده بود که دندان هایم را در دهانم خردکندکه معاونین اش به دادم رسیدند و بزن بهادر اهل قلم چیزی نمانده بود که میزش را بر سرم فرود آورد و اون یکی در روزنامه خویش برایم نوشت «دنیای کوچک فرصت طلبان» و معقول ترین  اهل قلم گفت کسی که نفی و طرد و تحقیر می کند، باید ایده و راهکار و طرح و برنامه نیز داشته باشد و من طرح فوتبال بهره وری یا مردمی را تقدیم کردم و دیدم که فردایش نوشته که طرحی به نام فوتبال مردمی با ذکر سر فصل های مختلف آن وجود دارد و با کمی هم چاشنی تمجید به چاپ رسانیدش! اما، اما امروز از صغیر وکبیر این فوتبال می گویندکه این مبادا و به نفی این فوتبال لعنتی می پردازند، ولی هیچ به اصطلاح مدعی العموم فوتبال ایرانی نیست تا در مقابل سیل اعتراض ها و تحقیرها و نقدهای انتقادی بایستد و سینه چاک کند و به دفاع و آبروداری از خراب آباد فوتبالیمان بپردازد! 16سال پیش وقتی که من مردمی فوتبال زنگ خطر بزرگ فوتبالی راخواستم به صدا در آورم بسیاری به من تودهنی سختی زدند که هنوز قوره نشده به نقد کشمش پرداخته!!! آن روز حرف مرا نفهمیدند و امروز نیز که درکمال دل زدگی و خستگی فوتبالی قرار دارم و تنها امیدم آنستکه یکی همراه و همدل و آگاه در میان این جماعت بیابم و حاصل «اشراق فوتبالی» خویش را تمام و کمال تقدیم وی دارم، کسی را نیافتم! زیراکه در میان ایشان کسی را میل به «دگردیسی فوتبالی» نبود و نیست و فقط می توانیم همراه با «آه» به این اهالی فوتبال بختک زده شعری از «محمدحسن بارق شفیعی» تقدیم دارم که می گفت:

برخیز!

ای مرکز یأس و نارسایی!

ای محور فقر و بینوایی!

تا چند کرخت و سرد و بیجان،

چون پیکر خشک مومیایی؟

ننگ است به بازوی توانا

آویخته کاسه گدایی

مرگ است رهین بخت بودن

با این‌همه شور کدخدایی

ای خفته به بستر مذلت!

بشنو سخنی ز این‌فدایی:

برخیز ز خواب مرگ برخیز

برخیز و به حادثات بستیز

ای بی‌خبر از رموز هستی!

افتاده به دام خودپرستی

صد ‌بار به سنگ ناامیدی

پیمانه آرزو شکستی

بگذار ز باده تغافل

سرشاری و بیخودیّ و مستی

از جهل محیط زندگانی است

کانون فساد و مهدِ پستی

ای بستری ستم! خدا را

شد قافله، محملی نبستی

برخیز ز خواب مرگ برخیز

برخیز و به حادثات بستیز

ای مأمن آرزو و آمال!

تا کی به سُم زمانه پامال؟

این‌سان که تویی ندیده دوران

بیچاره و بینوا و بی‌حال

بودی چو عقاب و آسمان ریخت

در کنج قفس تو را پر و بال

آخر چه شد آن جهان‌گشایی

آن عصر پُر از شکوه و اجلال؟

تا عظْمتِ پار بازگردد

زین ‌بعد فرو گذار اهمال

برخیز ز خواب مرگ برخیز

برخیز و به حادثات بستیز

ای دوست! جهان نه جای خواب است

هستی همه رهنِ اضطراب است

از بهر زمین فلک کند کار

گل حاصل زحمت سحاب است

هر کس ره ارتقا بپوید

هر ذره به فکر آفتاب است

قانون تکامل است جاری

بنگر به جهان چه انقلاب است

آخر تو چرا نجنبی از جا

تا کی اثر تو در حجاب است

برخیز ز خواب مرگ برخیز

برخیز و به حادثات بستیز

امروز زمان، زمان کار است

آسوده کسی که بی‌قرار است

خشتی که به دست عشق مالند

شالوده کاخ افتخار است

آن سر که ز فکر خلق عاری است

شایسته حلقه‌های دار است

از سنگ ستم شکسته بهتر

آن‌دل که به سینه بی‌شرار است

منشین، به امیدِ غیر، زین بیش

میهن به ره تو انتظار است

برخیز ز خواب مرگ برخیز

برخیز و به حادثات بستیز

با وجود آنکه نفی و نفرت «ما» اهالی فوتبال از «فوتبال تقلیدی و لعنتی»مان اینک و امروز همگان شده و عموم یک راه مفری را انتظار دارند و از طرفی دیگر «دولت تدبیر و امید» باشعار عقلانیت و خردورزی و اعتدال پای در فضای ایران زمین نهاده، امید می رود تا مسئولین و اهالی رسانه های ورزشی در راه فرا خوان ملی قرار گیرند و مبدع طرح این سئوال گردندکه «برای تغییر و دگردیسی بنیادین در فوتبال ایرانی چه باید کرد؟» باشدکه این اولین قدم، «ما» را به اصالت چگونه بودن «فوتبالی» رهنمون سازد و آینده بهینه را نوید دهد.

بدان امید ، بدورد.                 یکی از اهالی مردمی فوتبال- مهدی میرابی

آنجا که یک مبتدی نیاز خویش را می شناسد، هوشیارتر از خردمندی است که بیخیال است. «لائوتسه»

Add comment


Security code
Refresh

کاریکاتورها

تعداد بازدیدکنندگان

mod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_counter
mod_vvisit_counterامروز46
mod_vvisit_counterدیروز47
mod_vvisit_counterمجموع413962