مهم ترین کشف دوران ما این است که با تغییر ذهن می توان به تغییر زندگی پرداخت.

فوتبال شیطانی

می گویند که هر چه بگندد «نمک»اش  می زنند، وای به روزی که بگندد «نمک»؛ وقتی داور و قاضی بازیهای لیگ اینوری و آنوری می شود!!! و آش چنان شور می گردد که خود آشپز (کمتیه داوران) نیز به صدا و  اقدام می افتد و ریاست فوتبالمان هم می گوید که چنین مسائلی نباید در جامعه «رسانه ای» شود !!! این ها وصدها مطلب و سند از این قبیل در فوتبالمان وجود دارد که تمامی دلالت برای «زشت و شیطانی» بودن این فوتبال ایرانی می کند و ریشه آن در امروز و دیروز این فوتبال نیست اما در هیچ دوره و ریاستی اینچنین پلشتی ها ظهور و بروز نکرده بود (ناپاکی فوتبالی در زمان فوتبال اساسنامه ای). براستی کجایند آنانیکه «علی کفاشیان» را به فوتبالمان تحمیل کردند؛ زیرا که تنها هنرش تبحر در امر و امور «بوروکراسی»(اداری) بود و نه بیش و چنین فردی برای «ابررشته» ورزش هایمان که نیازمند «ابراندیشه» بوده و می باشد، خیلی کوچک و حقیراست! کجایند آنانیکه او را منصوب بدین رسالت خطیر نمودند و وی نیزبا عدم مدیریت و برنامه ریزی اش هر روز «دل آشوبی» دگر را از درون خراب آباد فوتبالی متظاهر ساخت!!! و عمق تهی و تباه بودن این فوتبال را آشکار ساخت. آری، متاسفانه «گنگی» مدیریت فوتبالی نه تنها او را تسلیم محض در مقابل امور نموده، بلکه «مجمع عمومی فوتبالمان» را نیز در «گنگی و آچمززدگی» قرار داده (همان عقل کل فوتبالی که می بایست مُدرک به احوال و امور جاری و ساری باشد اما هوشیار نیست تا از موضع مدعی العمومی فوتبال ایرانی به چاره اندیشی پردازد) و در نهایت نیز رسانه ها و جامعه فوتبال را هم درکمای فکری قرار داد؛ با این وصف بخدا این فوتبال ایرانی خیلی خیلی «یتیم» و بیچاره و بیکس است و در فقر کامل قرار دارد و چنان درمانده گشته که حتی نمی تواند و قادر نیست تا«اعلام نجات ملی و درونی» نماید!!! (مستضعف به معنی آنکه حتی نیاز خویش را مُدرک نیست و لذا نیازمند یک بزرگ فکر می باشد). متاسفانه فوتبالمان با آنکه در ظاهر دارای جسمی فعال است (لیگ)، اما بواقع فاقد «عقل و تدبر و درایت» می باشد و در سیالی خویش می زید و با سکون و ایستایی بیگانه است چراکه با بادهای قاره ای و جهانی باید در گردش باشد (زیراکه بعد از فوتبال داخلی میادین «قاره ای و جهانی» وجود دارد که فوتبالمان را به رفتن و حضور مجبور و ناچار می سازند و افسوس که «فوتبال داخلی» درگیر گنگی خویش است که باید در سطح قاره ای و جهانی نیز شرکت کند و از هویت ایرانی دفاع و تبلیغ کند!) وقتی که «ما» در سایه غفلت عقول فوتبالی (مجمع عمومی فوتبال و رسانه ها) نمی دانیم و نمی پرسیم که از کی و از کجا در بیراهه فوتبالی قرار گرفتیم و باید به کدام «آغازین» درستمان بگردیم و راه علمی و منطقی را از کجا پی گیریم و یا اینکه امروز سئوال نمی کنیم «چرا باید همواره شاهد بروز انواع و اقسام «نزول ها» در عالم فوتبالمان باشیم و با صد آه و افسوس نیز تسلیم امور اتفاقیه گردیم و نتوانیم کاری کنیم؟!در حالیکه این احوال (آچمز زدگی)خود «چیستان بزرگ فوتبال ایرانی» است»(چرا «ما» جمله خرابیم ولیکن به مراتب و آچمززده نیز باقی مانده ایم؟). آری، پرسش ها ی بنیادین متاسفانه در مخیله هیچ کس از اهل و اهالی سر سفره نشین فوتبال ایرانی نمی گنجد، زیرا که با پرسشگری خویش به «نفی» چنین فوتبالی می رسند که خود در تولید آن شریک و دخیل بوده اند از این روی نفی چنین ساختاری را مساوی با «نفی غیر مستقیم خویش» می دانند و بنابراین همواره نیز در «توجیه» خویش بر آنند که این بنای فوتبالی حاصل یک قرن «جانفشانی» عشاق فوتبالی- ایرانی است که می بایست این «میراث» که با جان فشانی ها به دست «ما» رسیده «حفظ وحراست» شود(هرچه که هست، خوب و بد و زیبا و زشت و نکو و شرم آور و...) اما اینکه «ما» اکنون صاحب یک سیکل پر تنش و مایوس کننده و ویرانگر هستیم که همه چیزمان را به باد داده و می دهد؛ مهم نیست!!! و با این وصف می بینیم آقایانی که می بایست تحول آور و تعالی ساز در فوتبالمان باشند به دلیل آچمززدگی فوتبالی نمی توانند از عهد رسالت خویش برآیند و لذا تنها «اندرز وار»به «ما» می گویند اکنون به ویرانیها و زشتی های ساختار غلط فوتبالمان توجه نکنید و به زیبایهایی که فوتبال خواهد آفرید چشم بدوزیم !!! و آن را نصب العین خویش داریم تا از «فوتبال» دل سرد و سست و بی علاقه نشویم!!! (این حکایت از مجری برنامه ورزشی و اهل قلم «ما» عجب است پنجه را باز کرده و گفت «وجب» است!)  آری «فوتبال بوته مرده» اگر از ابتدا یک راه و روش غلط را پی گرفته و سالها «ما» را سرگردان خود نموده باشد مهم نیست، چراکه «ما» می ترسیم با طرح سئوال های بنیادین به آنجا برسیم که یک راه را سالها اشتباه آمده ایم و باید از اول و سرآغازی دگر شروع نمائیم و یا پی ببریم که فوتبالمان بی ریشه است وفاقد «شاه ریشه های علمی وفلسفی» می باشد و همین امر موجب شده تا در بادها به جهت بی ریشه گی به حرکت دواری و سیالی بیفتد و چیزی به نام فوتبال تقلیدی را بنمایش گذاریم. وقتی که بزرگ رسانه های فوتبالی مان که آنانرا پیشگامان خردورزی و روشنگری در جامعه فوتبال می نامند هیچگاه به طور جد نمی کوشند تا اذهان «ما» را به سوی سئوال های اساسی و بنیادین ترغیب و دعوت کنند و «چیستان بزرگ فوتبالمان» را به پرسش و پاسخ نشینند، فوتبال مان همانی است که هست (کشتی فوتبالی که هر روز یکی از اعضا و ارکان آن جار می زند که سوراخی در بدنه این شناور بوجود آمده و بیائیم ببینم که چیست و چه وسعتی دارد تا غرق نشویم! و باز یک پدیده دیگر را زیر ذره بین بردند و خلق الله را سرکار گذاشتند).

به قول قدما «در خانه اگر کس است یک حرف بس است»، اما من مردمی فوتبال قریب به 20 سال بر در و دیوارهای خراب آباد فوتبالیمان داد زدم و نوشتم که خوابیم یا بیدار، مستیم یا هوشیار! بیائیم با رخوت و سستی فکری خویش وداع نمائیم ! بیائیم به جای اینکه همگان بگوییم «این مباد» به پرسیم «پس چگونه بایدمان»! بیائیم به فوتبال نگاهی وارونه نمائیم، به جای نگاه فعلی که همه چیز را در«من» می بیند به «ما» بنگریم (سیمرغ افسانه ای فوتبالی) و به درستی تاویل و قرائت نماییم که فوتبال بر«درجمع  باجمع و برای جمع» دلالت می کند، پس «ما» نیز به ساختار مردمی فوتبال بنگریم، و «ما» می توانیم؛ نوشتم و نوشتم اما طی این سالها آموختم که «خوابیده» را می توان از خواب بیرون آورد، ولی خود را بخوابزده را نمی توان بیدار کرد، پس لعنت و نفرین می فرستم به کسانیکه نان و نام خویش را مرهون این فوتبال تقلیدی وحسین قلی خانی هستند و تحقیر و غفلت و ابتذال و گسستگی و... غیررا برایمان به ارمغان آورده اند و شرمی از عدم «خردورزی» در وجودشان نیست! بیزارم از شما که مانع رسیدن ایران زمین به فوتبال ناب خویش شده اید.

یکی از اهالی مردمی فوتبال- مهدی میرابی

تو را که عشق نداری تو را رواست بخسب

برو که عشق و غم او نصیب ماست بخسب

ز آفتاب غم یار ذره ذره شدیم

تو را که این هوس اندر جگر نخاست بخسب

به جست و جوی وصالش چو آب می‌پویم

تو را که غصه آن نیست کو کجاست بخسب

طریق عشق ز هفتاد و دو برون باشد

چو عشق و مذهب تو خدعه و ریاست بخسب

صباح ماست صبوحش عشای ما عشوه ش

تو را که رغبت لوت و غم عشاست بخسب

ز کیمیاطلبی ما چو مس گدازانیم

تو را که بستر و همخوابه کیمیاست بخسب

چو مست هر طرفی می‌فتی و می‌خیزی

که شب گذشت کنون نوبت دعاست بخسب

قضا چو خواب مرا بست ای جوان تو برو

که خواب فوت شدت خواب را قضاست بخسب

به دست عشق درافتاده‌ایم تا چه کند

چو تو به دست خودی رو به دست راست بخسب

منم که خون خورم ای جان تویی که لوت خوری

چو لوت را به یقین خواب اقتضاست بخسب

من از دماغ بریدم امید و از سر نیز

تو را دماغ تر و تازه مرتجاست بخسب

لباس حرف دریدم سخن رها کردم

تو که برهنه نه‌ای مر تو را قباست بخسب «مولوی، دیوان شمس»

Add comment


Security code
Refresh

کاریکاتورها

تعداد بازدیدکنندگان

mod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_counter
mod_vvisit_counterامروز19
mod_vvisit_counterدیروز35
mod_vvisit_counterمجموع412192