معلم نفس خود و شاگرد وجدان خویش باش. «علی (ع)»

عشق و دیوانگی در سرزمین فوتبال

مطلب ذیل را تقدیم می کنم به تمامی عاشقان و دیوانگان فوتبال ایرانی که با تلفیق خود «معجون»گنگی و بختک زدگی  توامان را هدیه خویش و جامعه فوتبالی نموده اند و اما مطلب:

در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بی کاری خسته و کسل شده بودند.

ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت بیایید یک بازی بکنیم مثل قایم باشک.

همگی از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد، من چشم می گذارم و از آنجایی که کسی نمی خواست دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد. دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست و شروع کرد به شمردن .. یک .. دو .. سه .. همه رفتند تا جایی پنهان شوند.

لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد، خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد، اصالت در میان ابرها مخفی شد، هوس به مرکز زمین رفت، دروغ گفت زیر سنگ پنهان می شوم اما به ته دریا رفت، طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد و دیوانگی مشغول شمردن بود هفتاد و نه … هشتاد … و همه پنهان شدند به جز عشق که همواره مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد و جای تعجب نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است، در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید نود و پنج … نود و شش. هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید و بین یک بوته گل رز پنهان شد. دیوانگی فریاد زد دارم میام. و اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و بعد لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود، دروغ ته دریاچه، هوس در مرکز زمین، یکی یکی همه را پیدا کرد به جز عشق و از یافتن عشق ناامید شده بود. حسادت در گوش هایش زمزمه کرد تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او در پشت بوته گل رز پنهان شده است. دیوانگی شاخه چنگک مانندی از درخت چید و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فرو کرد و دوباره و دوباره تا با صدای ناله ای دست کشید عشق از پشت بوته بیرون آمد درحالیکه با دستهایش صورتش را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد شاخه به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند او کور شده بود! دیوانگی گفت من چه کردم؟ من چه کردم؟ چگونه می توانم تو را درمان کنم؟ عشق پاسخ داد تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر می خواهی کمکم کنی می توانی راهنمای من شوی. و اینگونه است که از آنروز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره همراه اوست! و از همانروز تا همیشه عشق و دیوانگی به همراه یکدیگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند...و اینک نیز در سرزمین فوتبالمان، دیوانگی (مدیریت فوتبالی) همراه با عشاق (اهالی مردمی فوتبال) به هر سو سرک می کشند و ناامید و ناکام جامعه فوتبال ایرانی را در برزخ گنگی و بختک زدگی راه می برند چراکه «خرد برتری» به نام عقل متعقله (رسانه ها) بر ایشان حاکم فکری و رفتاری نیست.

امید آنکه در روزگاری نه چندان دور عقل متعارف فوتبالمان (رسانه ها) بدین آگاهی و رسالت نائل آیند که وظیفه آنان تنها «آینه» بودن و انعکاس رفتار جان دیوانه و عاشق در میان جامعه ایرانی- فوتبالی نیست، بلکه ایشان رسالتی نوین و بدیع دارند و آن عبارتست از«حضور شجاعانه رکن برتر در فوتبال ایرانی»، تعقلی که می داند در سایه یک ایده مطلوب چطور می توان از عشق و دیوانگی  کمک بهینه گرفت تا فاتح بلند قله های تعالی فوتبالی گردید، باشد که رسانه هایمان باور و ایمان بیاورند که صاحبان اصلی فوتبال ایرانی هستند و نجات و تعالی این فوتبال مرهون زحمات و جان فشانی و اجماع آنان است، باور کنند که مدیران آمدنی و رفتی هستند و آنان ماندگارترین عضو در درون فوتبالمانند و به ناچار مسئول ترین عضو آنند.

یکی از اهالی مردمی فوتبال- مهدی میرابی

برآیند سامان یافتگی؛ «رفاه» است پس :نخست باید به ساختار درست رسید سپس بر اساس آن ساماندهی کرد آنگاه رفاه همگانی بوجود می آید . «بودا»

Add comment


Security code
Refresh

کاریکاتورها

تعداد بازدیدکنندگان

mod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_counter
mod_vvisit_counterامروز128
mod_vvisit_counterدیروز115
mod_vvisit_counterمجموع416874