اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری «دکتر علی شریعتی»

مرثیه فوتبالی

شاید بگویید هنوز که کشتی فوتبالمان به ساحل سنگی شکست برخورد نکرده، چرا باید مرثیه فوتبالی سرود و خواند؟ اکنون که درآرامش قبل ازطوفان قرار داریم، چرا باید زمزمه غم و اندوه و ناله و دغدغه سر داد؟ چرا؟ چون همیشه سرانجام امورمان چنین بوده که با ساحل صخره ای برخورد کنیم؟ آری امروز باید مرثیه فوتبالی خواند و سرود تا شاید همین امروز به فکر آن بیفتیم که این شناور سالهاست که بی سکان است و امروز در کمال آرامش باید بفهمیم که «فرمان » این شناور چیزی است دکوری که هرگز وصل به درون آب و آب ها نبوده و دراین میان متاسفانه ناخداهای آن نیز پیوسته باور داشته ا ند که هادی آنند!!! درحالیکه این شناور همواره تسلیم موج حادثات بوده! بله امروز که فارغ از اوج بحران هستیم باید کاری کنیم چراکه فردای شکست همگان «مرثیه»خوان میشویم که ای فوتبال ایرانی؛ ای زنده به گور در جذبه مستطیل سبز فوتبال آنهم از نوع غربی و غرب زده اش؛ ای شاهد از دست رفتن سرمایه ها و داشته ها و فرصت های خویش؛ ای محکم فرو رونده در باتلاق که در مخیله خود تنها افق های دور و زیبا را جستجو می کنی ولی هیچگاه به بودن و چگونه زیستن خویش توجهی نداشته و نداری (بیصرت در خود)؛ ای مرده متحرک در درون تابوت سبز و چوبین خویش که با «وول» خوردن خویش می پنداری «زنده»ای و پویا! (پس بجای "من می اندیشیم پس هستم"باید گفت که من وول می خورم پس هستم،)؛ ای سیر کننده دائمی احوال «برزخی» که همواره و پیوسته در انتظار «صور» رستاخیز خود لحظه ها را توام با عذاب سپری می کنی و بی تابانه فرارسیدن روز «موعودت» را مسئلت می داری (روز خود آگاهی و اشراق فوتبال ایرانی) و تو را هیچ رستاخیزی نیست تا از گور «زنده به گوریت» رها و آزاد کند؛ افسوس بر تو ای فوتبال ایرانی که هیچگاه در اندیشه و سودای آن نبودی که شاید در بیرون از تابوت سبز خویش،  دنیای دگری نیز وجود داشته باشد ، افسوس که هیچگاه باور نکردی که پس از دوره خون خارگی جنینی نیز می تواند دوره دگری به نام تولد وجود داشته باشد و تو غافل از آن در پوسته و تخم خویش زیستی و زیستی تا تبدیل به «بوته مرده کامل» شدی؛ تو مسخ شده کامل دیوسیاه تقلیدی فوتبال هستی، مسخ شده ای که هیچ «ابراهیم» بت شکنی در او «حلول» و طلوع نکرد تا از قالب منجمدت تو را بدر آورد؛ ای محبوس شده در خویش و ای وامانده در خود، تو امروز و اینک نام ایرانی را با خود یدک می کشی همان ایرانی که دارای قدمتی کهن و تمدنی باستانی است؛ تو از آبشخور مذهب ابراهیمی و اسلامی و شیعی تغذیه نموده ای (همان فرقه باطنیه که از مجاز امور پی به اصل و حقیقت غائی می برد، «بصیرت مضاعف») آری نیمی از عمر تو در دوران انقلاب و جمهوری اسلامی گذشت دوره ای که بسیاری از چیزها و ارزش ها را دگرگون کرد وپدیده های شگفتی را خلق کرد، اما تو همچنان همانی هستی که بودی، بی تحول و تعالی و آفرینش؛ براستی که برتو صور اسرافیل نیز دمیده شد(تعلیق فیفا) و بر تو نکیر و منکر (کمیته انتقالی) گماشته شد و بعد راه و سلوک غربی فوتبال (نقشه راه فیفا) بر تو خوانده شد (اساسنامه) اما تو همچنان، همانی که بودی«مرده متحرک»؛ بواقع که تو هیچ نام و نشان و بوئی از ایران و ایرانی با خود نداری، تو عقیم کننده تمامی خوبی ها هستی و پرورش دهنده تمامی پلشتی ها، اکنون تورا چه بنامم؟ فوتبال ایرانی؟ یا استعمار فوتبالی؟ دیو یا فرشته؟ آیا این تو بودی که می بایست «ما» را متحول کنی ؟ یا اینکه «ما» می بایست تو را متحول می کردیم، گناه از توست یا از«ما»؟ یکی از اهالی مردمی فوتبال- مهدی میرابی

بر آن کدخدا زار بايد گريست                 که دخلش بود نوزده خرجش بيست

بر آن انجمن زار بايد گريست                        که فريادرس را ندانند کيست

بر آن تشنه ببايد زار گريست                     که بر کف آب و بايد تشنه اش زيست

«جامی»

Add comment


Security code
Refresh

کاریکاتورها

تعداد بازدیدکنندگان

mod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_counter
mod_vvisit_counterامروز24
mod_vvisit_counterدیروز36
mod_vvisit_counterمجموع415252