اندیشه همه گیر مردمی همیشگی نیست زیرا همواره دستخوش دگرگونی بدست جوانان پس از خود است ورود جوانان به آرامی ، آرمانهای نو  پدید می آورد و اگر آرمان گذشتگان نتواند خود را بازسازی کند ناگریز  نابود می گردد. «نیچه»

گذر اجمالی بر تاریخ معاصر فوتبالمان

از بدو حیات فوتبال ایرانی تا راهیابی و حضور در جام جهانی 1998 (خلق حماسه ملبورن استرالیا، نسل طلائی فوتبال ایرانی) «فوتبال» در دست «فوتبالی ها» بود نه غیر آن؛ درست از آن تاریخ که سیاسیون در مسند فوتبال ایرانی قرار گرفتند را پایان «موج اول» و سرآغاز«موج دوم» فوتبالمان باید نامید. «موج دوم فوتبال» با این بهانه «فوتبالی ها» را از مسند «فوتبال» خلع کرد که نیاز و ضرورت فوتبال ایرانی به «خرد برتر» است و بعد چنین بیان داشت که تاکنون شما فوتبالی ها هادی و هدایت گر بوده اید، حالا بروید در سایه بنشینید و ببینید که «ما» ابر مدیران فرافوتبالی چکار می کنیم و جهت افتتاح کار خویش، بزرگترین و ناب ترین و برگزیده ترین «مهندس» فوتبالی ها را علیرغم اینکه کارنامه درخشانی داشت «قربانی» این تحول نمودند و کسی از اهالی فوتبال اعتراض و ناله ای نکرد، چراکه باور داشتیم ورود مدیری سیاسی یعنی ورود عقلی جامع تر و متعالی تر به فوتبال ایرانی، پس بگذار داریوش مصطفوی «اسماعیل قربانی» فوتبال ایرانی باشد. درپی این تحول مدیریتی، یک مدیر صنعتی و تجاری را که نسبت به روابط دیپلماسی و بوروکراسی شناختی داشت بر این رسالت سخت و خطیر نهادند و «ما» اهالی فوتبال آن روز چه شاد و خرسند شدیم که سیاسیون منت نهاده اند و «خرد برتر» خویش را وارد فوتبالمان نموده اند. بله مهندس محسن صفائی فراهانی با عینکی فوتبالی به نام مهدی خبیری آمد آنهم با چه طمطراقی؛ آمد و فدراسیون فوتبالمان را که دریکی از اطاق های ساختمان «شیرودی» مستقر و محبوس بود به سالن و اطاق های متعدد ورزشگاه شهید کشوری برد و بعد در راستای جذب مربی خارجی جهت کلاسیک شدن فوتبال سنتی مان اقدام نمود و چندی بعد که از سوی کنفدارسیون فوتبال آسیا مجبور و مجاب به داشتن لیگ «حرفه ای» شدیم بلافاصله «برند» آن را بالا برد در حالیکه خوب می دانستیم که فوتبالمان همان فوتبال سنتی دیروزمان است که هیچ تغییر و تحول کمی و کیفی نکرده ولی مدعی حرفه ای شدن است. آری در مجموع عملکرد او چنان بود که برای مدتی «فوتبالی ها» را محو و ذوب کرد تا اینکه هنگامه جام جهانی (یا همان آزمون فرا ملی) فرا رسید و عاقبت دیدیم و دیدند که اسب چموش و اغواگر فوتبالی پس از سواری دادن های متعدد و مکرر چگونه وی را نیز از زین به زمین افکند؛ وی در هنگام «غیبت صغرایش» یکی از امربران بی باک و شجاع فوتبالی را بر زین نهاد و بدو گفت که حال تو بران و درست درهنگام سرنگونی منتخبش در گوشش گفت که فریاد بزن و بگو که دولتیان در فوتبال ایرانی دخالت می کنند و او خود به جهت آنکه از ناحیه دولت درنصب و عزل قرار گرفته بود نمی توانست حرفی بزند، لذا نفر بعدی خود را که فوتبالیِ تمامی عیار بود، ترغیب کرد که جار بزند «فوتبال ایرانی–سیاسی دولتی» است و اما جار زن شجاع معتقد بود حال که طاعتی دست نیاید/ گنهی باید کرد، تا این فوتبال ویران به سامانی برسد و دل به دریا زد) و پس از آن دیدیم که فوتبال ایرانی تعلیق گشت و افتضاح و سردرگمی فوتبالمان جهانی شد و فیفا خود را ملزم به نجات فوتبال ایرانی و سامان آن نمود که در این راستا باز دیدیم سرو کله خادم دیروز فوتبالمان در قالب کمیته انتقالی فیفا بر سرمان سایه افکند و «ما» نیز با «ترور» فوتبال ایرانی(توسط فرزند خود فوتبالمان) سرافکنده و خجل اما از طرفی دیگر خوشحال و شادمان که فوتبال ایرانی در نقشه راه فیفا قرار می گیرد (توفیق تحمیلی برای فوتبالمان). آری  او آمد اما این بار همچون یک مستشار، این بار با تجربه صدارتی که در فوتبال داشت و زخم های مکرر از آن خورده بود (تجربه اندوزی من سالار در فوتبال ایرانی) به «جراحی» فوتبالمان پرداخت؛ قبلا از نیش رسانه ها زخم های بسیاری خورده بود، لذا «رسانه ها» را از مجمع عمومی فوتبال در تحول نوین کنار گذاشت (جدائی عقل متعقله و فعال فوتبال ایرانی از جسم فوتبال ایرانی)؛ قبلا که از اعضای گستاخ و معترض مجمع عمومی زخم خورده بود، آمد تعداد آنان را بیشتر کرد ولی قدرت مافوق بودن را از ایشان گرفت تا در سایه بافت زیرمجموعه فدراسیون قرار گیرند (خفتگان فوتبالی)؛ بزرگترین و والاترین و کلیدی ترین اطاق فکری که همواره و پیوسته باید بیدار و بینا و هوشیار و خردورزتر از جامعه فوتبالی باشد را در بند بند اساسنامه فرمایشی و فرسایشی گرفتارکرد تا بند بتنند؛  با این توصیف جای بسی تعجب است که همین رسانه ها، تنهاترین مدیر موفق فوتبالی را «صفائی فراهانی» می دانند و می نامند!!! افسوس که این طبیعی است هر گاه «توزین» مان دچار هرج و مرج رفتاری و کرداری شود، نتوانیم که چیز و کسی را آنچنان که هست «وزن» کنیم و خادم واقعی و خائن ناآگاه را از هم تشخیص بدهیم. حال اینکه بستگان مقتول به دست بوسی قاتل می روند، درد و حقیقتی است که نشان می دهد که «ما» جمله خرابیم ولیکن به مراتب» و خرابی جملگی «ما» نخست به رسانه هایمان، همین به اصطلاح عقل متعقله و فعال مان، باز  می گردد که اندازه بگیر و وزن کننده حقیقی و واقعی نه تنها نبوده و نیستند، بلکه سلیقه ای و جزیره ای عمل کرده اند و آن چیزی را بعنوان معیار بخوردمان داده اند که منطبق با واقعیت وحقیقت  نبوده است.  اکنون خدایا از تو می خواهیم که جامعه فوتبالمان را یا از نعمت مدیری مدبر و جامع الاطراف بهره مند سازی که نخست اهتمامش توجه به عقل متعقله مان باشد(آگاهی و وحدت و پیشگامی و تمرکز فوتبالی بخشیدن به جان فوتبال ایرانی یعنی رسانه)، یا آن خود آگاهی راستین و اصیل را به جامعه رسانه های فوتبالی مان اعطا فرمائی تا پیشگامان واقعی نهضت خردورزی و روشنگری خویش و جامعه فوتبالی باشند، بدان امید – بدرود.

یکی از اهالی مردمی فوتبال – مهدی میرابی

اگر مردم مرا نشناسند غصه نخواهم خورد ولی من اگر مردم را نشناسم افسرده خواهم شد. «کنفوسیوس»

Add comment


Security code
Refresh

کاریکاتورها

تعداد بازدیدکنندگان

mod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_counter
mod_vvisit_counterامروز147
mod_vvisit_counterدیروز115
mod_vvisit_counterمجموع416893