ساربانا جمال کعبه کجاست          که بمردیم در بیابانش «سعدی»

غفلت بزرگ فوتبالی تاکی؟

روزی که بال پرواز فوتبال ایرانی (یکی دولت و دیگری رسانه ها) از بدنه فوتبالمان توسط کمیته انتقالی «جدا» و جراحی شد و پس از آن ملزم گردیدیم تا با پای اساسنامه در عالم فوتبال بِپَر بِپَرکنیم، یک «داغ بردگی» بزرگ بود که بر روح فوتبالمان زده شد و چه زود این فاجعه بزرگ از یاد همه «ما» رفت و «یوغ بندبند» اساسنامه را در کمال خفت پذیرفتیم و اینک پس از چند سال با پرش های بی بال در فضای آن غوطه و سکندری می خوریم و سرگرم «بازی » اساسنامه شده ایم که معنی اکثریت چیست؟ پنچاه + یک، یا سه چهارم اعضاء و... آری کمیته انتقالی به «ما» گفت که در عالم اساسنامه زدگی فوتبالمان بزرگ مرجع تصمیم گیر و سرنوشت ساز «مجمع عمومی» 70 و چند نفره فوتبالی می باشند، اما نگفت که اگر این «مجمع» متشکل از اجتماعی خفته و غفلت زده بود، چگونه باید ایشان را بیدار و متوجه رسالت شان نمود! بله، به «ما» نگفتند که تمامیت فوتبال یک مملکت فقط اساسنامه زدگی نیست، مرام نامه نیز وجه دیگری است که اساسنامه ها در سایه آن هدفمند و جهت دار می شوند! آری، به «ما» نگفتند که در حجاب «اساسنامه» نباید زیست و بسیاری دیگر از چیزها را به «ما» نگفتند که.... ؛ افسوس که کمیته انتقالی آنقدر فهیم و دانا و خردورز نبود که به فیفا بگوید نظام جمهوری اسلامی بر محور شوراها و مردم سالاری می باشد و مذهبیون و سیاسیون و دولتیان «لیدر های» اجتماعی اند که اگر فوتبال ایرانی بر محور نمایندگان عام مردم«رسانه ها» و «دولتیان» هدایت و رهبری شود به طور جهشی در راه تکامل و تعالی خویش قدم خواهد زد و یک آفرینش زیبای فوتبالی را شامل و موجب می شود و در مقابل «اساسنامه» وقفه ای بزرگ در روند رشد فوتبال ایرانی بوجود خواهد آورد! دریغا و دردا که کمیته انتقالی خود گم کرده راه  بود، اما به ناچار آمده بود تا به «ما» چگونه زیستن فوتبالی را بیاموزد و «ما» شدیم مصداق این شعر سنائی که گفت: «عالمت غافل است و تو غافل / خفته را خفته کی کند بیدار». براستی این جای بسی تاسف است که «ما» نمی خواهیم فرای اساسنامه بنگریم و آن خردورزی ذاتی ایرانی خویش را به تحرک و پویائی رسانیم. اینکه عناصر سازنده فوتبال ایرانی (وزیر ورزش و ریاست و هئیت مدیره فدراسیون فوتبال و کارشناس و خبره فوتبالی زیر یک سقف می نشینند و با کیاست و سیاست خویش غرق در اساسنامه زدگی فوتبالی می شوند) و درد خودیابی فوتبالی را دغدغه بزرگ نمی یابند و نمی دانند و در بیراهه ها دوان و مشغول هستند یک «فاجعه» که چه عرض کنم، «مصیبت» است. وقتی که «ما» می ترسیم از خود سئوال کنیم که با اساسنامه زدگی فوتبالمان، مخالفید یا موافق؟ و دستاورد و حاصل آن خوب بوده یا بد؟ و آیا شایسته است که دریای فوتبال ایرانی در مجرای کوچک رود ها (بند های اساسنامه) جاری شود و در نهایت این سرمایه ملی به باتلاق گاو خونی بریزد و مرداب ساز گردد؟ و چرا در این میان نیز هیچ کداممان در اندیشه انشعابی که این سرمایه ملی را به دشت های پر حاصل نزدیک و تقسیم کند «نیست»؟ آیا این همان بختک زدگی فوتبالی نیست؟ براستی چرا «ما» باور داریم که فوتبال همین است و باید با آن ساخت و هیچ راهی در مقابلمان نیست؟ چرا؟

یکی از اهالی مردمی فوتبال- مهدی میرابی

اندیشه هایتان را عوض کنید تا سرنوشتتان عوض شود. «ژوزف مورفی»

Add comment


Security code
Refresh

کاریکاتورها

تعداد بازدیدکنندگان

mod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_counter
mod_vvisit_counterامروز201
mod_vvisit_counterدیروز115
mod_vvisit_counterمجموع416947