تا نقش را نسوزی جانت فسرده باشد        مانند بت پرستان دور از بهار و مومن «مولانا»

فوتبال+ سنت ایرانی

آیا می دانید چرا ایرانیان از عهد کهن 13روز را تعطیل می کردند  (13=1+12)؛ آری اجداد و نیاکان «ما» در یک سنت دیرینه چند روز مانده به آغاز سال نو به خانه تکانی می پرداختند و سیاهی و پلشتی ها را از خانه و کاشانه و محله خویش می زدودند و دور می کردند و با این عمل خویش نشان می دادند که به دنبال پاکی و نور و صداقت و ... هستند تا روح اصیل و ناب ایرانی را در بستری پاک و نوروانی پرورش و استخراج نمایند و در این خصوص چه زیبا می گوید این پیامبر ایرانیان «زرتشت» که ستیز من با تاریکی است و برای ستیز با تاریکی، شمشیر بر نمی کِشم، چراغ می افروزم.» بله، در روزگار کهن دولت مردان ایرانی برای 13روز دست از «عمل زدگی مفرط» می کشیدند و به تامل در ذات و روند طبیعت و چه باید مطلوب ایران زمین می پرداختند؛ 12 روز را به نشان 12 ماهِ سال در غور و تدبیر و همچنین برنامه ریزی فرو می رفتند و روز سیزدهم را نیز به دامن طبیعت پناه می بردند تا با همسو شدن با ذات و هارمونی و زیبایی و ... طبیعت، انرژی مثبت و متعالی را در روح و جسم شان جاری و ساری سازنند تا با آن پیوند جسمی و روحی با طبیعت برای یک سال فعالیت هدفمند خود را آماده و کوشا نمایند(استارت فعالیت عملی). متاسفانه امروز این سنت عالی فقط به دید و بازدیدهای عید و جشن های  شادمانی و هدیه دادن و هدیه گرفتن و فراغت از کار دائمی و سیر و سفرتبدیل شده و دیگر روح ناب و اصیل «نو»روز که تامل و تدبر و تعقل بیشتر را در این ایام طلب می کرد در تبار و دیار «ما» کم رنگ و بی رنگ شده است! براستی چند درصد از دولت مردان و مردم خاص و عام در این ایام جهت برنامه ریزی مطلوب ملی و شخصی  به تامل و تدبر و تعقل پرداخته اند تا با مکاشفه اعتباری، فردای بهتری را برایمان نوید داده و رقم زنند؟

و اما در خصوص «نو»شدن فوتبال ایرانی چند درصد از اهالی خاص و عام آن را می شناسیم که در این ایام به برنامه ریزی سالیانه پرداخته و توجه کرده اند؟ درحالی که همگان می دانیم که این فوتبال ایرانی بیگانه با طبیعت و سنت و ادب و فرهنگ و ... این مرز و بوم است و با کمال تاسف نیز از پرورش و تغذیه روح ناب و اصیل ایرانی بدور است و امروز و اینک این پدیده اجتماعی در ایران از هر وقت دیگری نیازمندترین است نیازمندی که در انتظار «نو» شدن واقعی و حقیقی خویش از دیروز و دیروزها تا فردا و فرداها را لحظه شماری کرده و می کند و «نو روز»  خویش را لَه لَه می زند و آمدن آن روز را همواره وپیوسته آرزو کرده است و اما در این میان دریغا و دردا که عقول فوتبالی و ورزشی و ایرانی، این نیاز ملی و همگانی را علیرغم اینکه می دانند و درک می کنند اما نمی توانند تغییر و تحولی بنیادین و مطلوب در آن بوجود آورند و خیر برینی را موجب و شامل شوند. آری فوتبال ایرانی سالهاست که در خلاء اندیشه فوتبالی زیسته و برای راهبر مطلوب و هدفمند و پویای آن نیازمند یک «ابر ایده فوتبالی» می باشد و این خلاء اندیشه و ضرورت ظهور ابرایده فوتبالی را همگان درک و لمس کرده و می کنیم ولی چرا راه به جائی نمی بریم و از خودشناسی فوتبالی عاجزیم و زآن می ترسیم؟ خود حکایتی است مغفول ؛ایکاش فوتبال ایرانی و روح ایرانیِ مشغول در آن قادر می بود تا برای یک لحظه آنی از آبشخور سنت های کهن و باستانی ایران زمین جرعه ای بنوشد و از آن مدد و الهام بگیرد.  بعنوان مثال هنوز در بعضی از استانهای کشور مان رسم براین است که در آستانه سال نو 2 مرد از اهالی روستا در پوست دیو سیاه و سفید فرو می روند و 2 مظهرِ (خوبی و بدی ، زشتی و زیبائی، خیرو شر و ...) در میدان ده روبروی هم قرار می گیرند و به مبارزه و ستیز می پردازند و مردمِ تماشاچی نیز با تشویق های خویش علاقمندی خود را به دیو سفید نشان می دهند و آن هنگام که دیو سیاه در پیکاری سخت و نفس گیر به زمین می خورد و سرنگون می شود مردم نظاره گر این پیکار ،هل هلة و شادی و پای کوبی می کنند و سپس با سنگ به جان دیو سیاه می افتند و او را با همراهی دیو سفید از ده بیرون می کنند(غلبه نور بر ظلمت) و اما در فوتبالمان حکایت چنین است که  فقط دیو سیاه فوتبال تقلیدی است که  تنها یکه تاز در میدان بوده و مانده و از دیو سفید «ما» هنوز و هیچ وقت خبر و تاثیری نبوده و جالب اینجاست که «ما» اهالی فوتبال در این معرکه باید با تشویق ها و شادی های خویش از دیو سیاه که داشته و سرمایه هایمان را یکی پس از دیگری معدوم کرده و می کند، قدردانی نمائیم و افسوس و صد افسوس که «ما» دیگر باور کرده ایم که فوتبال یعنی همین (سیطره سیاه فوتبال تقلیدی) و کتمان و عدم باور به وجود و فلسفه «دیو سفید» یا همان الهه ناز فوتبالی!!! بله ، وقتی که بزرگ مرجع ورزش کشور، جناب آقای عباسی وزیر محترم ورزش و جوانان در آستانه سال نو در بخش گفتگوی ویژه خبری شبکه 2 سیما حضور می یابد و به «ما» می­گوید که «فوتبال» نیز برای آن وزارتخانه همانند دیگر فدراسیون های ورزشی دارای یک شان و مقام است!!! و ...(غم و دردی بزرگ بر جانهای اهالی فوتبال مستولی می گردد). گویا جناب وزیر نمی دانند که «فوتبال» دیگر تنها یک ورزش گروهی نیست و از این حوزه خواسته و ناخواسته پای بیرون نهاده و به پدیده­ای مردم شمول و جهان شمول تبدیل شده و این بزرگ غفلتی است  که این پدیده را تنها از رصدگاه یک ورزش بنگریم و قضاوت نمائیم. آری با این نگاه و جهان بینی ورزشی نخست یک ظلم و ستم بزرگ به جامعه ایرانی – فوتبالی روا داشته ایم و بعد به نسل جوان ایرانی جفا کرده ایم! چراکه جامعه ایرانی و نسل جوان همواره بیشترین مشتاق و مستقبل فوتبال بوده اند و برای این خواست و نیاز عمومی باید یک احترام و حرمت و اهتمام ویژه قائل شد. براستی که جامعه فوتبال ایران زمین انتظار داشت تا در جهش بوروکراسی ورزشی کشور از نظام «سازمانی» به «وزارتخانه»، وزیری ظهور کند که خطای دیگر مدیران سابق ورزش را جبران کند، نه اینکه همچو مدیران اسبق، مقوله «فوتبال» را جدی و ابررشته ورزش ها به شمار و حساب نیاورد، و از توجه به «طرح جامع فوتبال» که شاه کلیدی است برای ورود سهل تر به دیگر رشته های ورزشی، غفلت ورزد ، بله، متاسفانه مدیران اسبق ورزشی، فوتبال را در حد یک رشته ورزشی تنزل دادند و به سراغ «طرح جامع ورزش ایران زمین» رفتند، همان سنگ بزرگ که در نهایت نیز دیدیم و دیدند که آن طرح با هزینه بسیار برای قرون بعدی بدرد می خورد،(طرحی آرمانی و رویائی)  و اما بزرگ آفت مدیران دیروز ورزش در نگاه و جهان بینی «برابری و تساوی فدراسیونی» بود که تمامی ورزش ها را فقط با آن عدالت صوری می دیدند و از عدالت اصلی و همگان شمول که همانا فوتبال ایرانی است غفلت ورزیدند! بله، «ما» به دنبال وزیری بودیم که مقوله فوتبال را به عنوان یک استراتژی ورزشی و ملی و یک دغدغه عمومی بنگرد،  وزیری که با ورود بدین پدیده، بزرگ خدمت «عام» را در حق ورزش ایرانی روا دارد. اما افسوس که از وزیر ورزش کشور تا ریاست و تفکر حاکم بر فدراسیون فوتبال و مجمع خفته گان فوتبالی و رسانه های آینه صفت که فقط رسالت شان به انعکاس آنچه که افتاد و دانی خلاصه می شود و مربیان و کارشناسانی که غرب زدگی فوتبالی برایشان فخر و مباهات است و جملگی نیز آگاهانه و ناآگاهانه بر لایه های بختک زدگی فوتبالمان می افزایند، دیگر چگونه می توان امید و انتظار داشت تا «نو»روز فوتبالی مان رقم خورد؟ در حالی که «ما» جمله خرابیم ولیکن به مراتب!  بواقع چه کسی در این خراب آباد و خواب سرای فوتبالی خبر از تحول بنیادین و شرقی و ایرانی و اسلامی و شیعی  می تواند سر دهد؟ قفل زندان دیو سفید فوتبال مان در دست کیست؟ و چیست؟ چرا روح «ما» آفریننده نیروی سفید و پاک خویش نیست؟ امید آنکه در آستانه سال 1391از سوی وزیر ورزش کشور بشنویم که ایشان قائل به انشعاب فوتبالی است و در این راستا تشکیل فدراسیون فوتبال مردمی را نوید و مژده می دهد، (تفکیک فوتبال بوروکراسی زده و بختک زده – از فوتبال مردمی که بر دو رکن فوتبال گل کوچک و زمین خاکی  استواراست  و درست به واسطه همین 2 زیر ساختار مردمی در درون جامعه ایرانی است که می توانیم در بن بست فعلی فوتبال ایرانی ، مدخلی جهت رهائی و آزادی از بختک زدگی بگشائیم)، باشد که ورزیر محترم ورزش و جوانان با فوتبال ایرانی آشتی کند و دریچه ای از خردورزی و نور را در عالم سیاه وظلمانی فوتبال مان باز گرداند. بدان امید- بدرود .

یکی از اهالی در انتظار بهار فوتبالی، مهدی میرابی «خانه»

بهار خاموش

بر آن فانوس که‌ش دستی نیفروخت

بر آن دوکی که بر رَف بی‌صدا ماند

بر آن آیینه‌ی زنگار بسته

بر آن گهواره که‌ش دستی نجنباند

بر آن حلقه که کس بر در نکوبید

بر آن در که‌ش کسی نگشود دیگر

بر آن پله که بر جا مانده خاموش

کس‌اش ننهاده دیری پای بر سر ــ

بهارِ منتظر بی‌مصرف افتاد!

به هر بامی درنگی کرد و بگذشت

به هر کویی صدایی کرد و اِستاد

ولی نامد جواب از قریه، نز دشت.

نه دود از کومه‌یی برخاست در ده

نه چوپانی به صحرا دَم به نی داد

نه گُل رویید، نه زنبور پر زد

نه مرغِ کدخدا برداشت فریاد.

به صد امید آمد، رفت نومید

بهار ــ آری بر او نگشود کس در.

درین ویران به رویش کس نخندید

کس‌اش تاجی ز گُل ننهاد بر سر.

کسی از کومه سر بیرون نیاورد

نه مرغ از لانه، نه دود از اجاقی.

هوا با ضربه‌های دف نجنبید

گُلی خودروی برنامد ز باغی.

نه آدم‌ها، نه گاوآهن، نه اسبان

نه زن، نه بچه... ده خاموش، خاموش.

نه کبک‌انجیر می‌خوانَد به دره

نه بر پسته شکوفه می‌زند جوش.

به هیچ ارابه‌یی اسبی نبستند

سرودِ پُتکِ آهنگر نیامد

کسی خیشی نبُرد از ده به مزرع

سگِ گله به عوعو در نیامد.

کسی پیدا نشد غمناک و خوشحال

که پا بر جاده‌ی خلوت گذارد

کسی پیدا نشد در مقدمِ سال

که شادان یا غمین آهی بر آرد.

غروبِ روزِ اول لیک، تنها

درین خلوتگهِ غوکانِ مفلوک

به یادِ آن حکایت‌ها که رفته‌ست

ز عمقِ برکه یک دَم ناله زد غوک...

بهار آمد، نبود اما حیاتی

درین ویران‌سرای محنت‌آور

بهار آمد، دریغا از نشاطی

که شمع افروزد و بگشایدش در!

«احمد شاملو، 1328»

Add comment


Security code
Refresh

کاریکاتورها

تعداد بازدیدکنندگان

mod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_counter
mod_vvisit_counterامروز158
mod_vvisit_counterدیروز115
mod_vvisit_counterمجموع416903