در کوی نیک نامی «ما» را گذر ندادند                          گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را «حافظ»

فوتبال + علی کفاشیان + وزارت ورزش و جوانان

یکی از ویژه گی های وزارت خانه دار شدن ورزش ایرانی آن بود که با یک ترفند جدیدتر و معقول تر «کاندیدای» مورد نظر خود را در مسند فدراسیون فوتبال قرار داد، البته برخلاف آن هنگام که ورزش ایرانی دارای سازمان تربیت بدنی بود و همگان می دانستیم که کاندیدای آن سازمان باید متولی فوتبال ایرانی شود. اینکه علی کفاشیان بسان موم می ماند و قابلیت انطباق بسیاری را دارد و فراوان و کوشا طاعت پذیر «مدیر» بالا دستی خود می باشد بر کسی پوشیده نیست، از این روی آن مدیر مهره بسیار خوبی برای هر سلیقه ای از مدیران ورزشی است و حیف است این مهره را به زودی از دست داد و دیگری و دیگران را آزمود تا شاید یکی از میانشان چنان قابلیت انعطاف پذیری و طاعت پذیری و ... را داشته باشد! و عقل هم حکم می کرد که وزارت ورزش و جوانان این مدیر را ابقاء کند؛ لذا از ابتکار عمل «وزارت ورزش و جوانان» این بود  که این گزینه را به طور مستقیم در انتخابات فدراسیون فوتبال کاندیدا ننمود، زیراکه می دانست با این انتخاب خود، موج نقدها و انتقادات به سوی آن وزارتخانه جاری می شود، پس آقای قریب را گزینه مستقیم آن وزارتخانه معرفی کرد، اما در نهایت از صمیم قلب مایل بود تا مجمع عمومی فوتبال رای به «علی کفاشیان» دهد و قبل از انتخاب او  یک جنگ صوری  نیز راه انداخت (طرح بازنشستگی کارکنان دولت) تا «ما» باور کنیم که علی کفاشیان به وزارت ورزش و جوانان تحمیل شده! (مصداق عمل، با دست پس زدن و با پا پیش کشیدن) از این اقدام ماهرانه وزارت ورزش و جوانان که بگذریم، صواب نیز این بود تا علی کفاشیان در فدراسیون فوتبال ابقا شود تا شوک و ضرر بیشتری بر تیم ملی و روح ایرانی که در راه یک آزمون جهانی قرار گرفته وارد نشود و از دیگر سو «انتخاباتی» که فوتبالی های اصیل و خاک خورده و پیشکسوت آنرا «تحریم» نموده اند و فقط سه نفر که سبقه فوتبالی آنچنان نداشته اند گزینه غائی مجمع عمومی می شوند! «اصلح» آن باید که علی کفاشیان باشد، چراکه حداقل از آداب بوروکراسی ورزشی-فوتبالی چیزی می داند. وقتی که فوتبالی ذلیل و فقیر فکری می شود و از «معنی و مفهوم» تهی می گردد، آنچه که بر جای می ماند برنامه اداری و بازیهای لیگ و قاره ای و جهانی است (امور بوروکراسی) و آنگاه تمامی هم و غمِ منحرف شده «ما» و عالی جاهان و درست اندکاران آن در ظاهر فوتبال غرق می شود؛ بله، وقتی که رصد «ما» در پوسته فوتبال مانده چگونه می توانیم مغز و جوهره اصلی فوتبال را (که مکتبی  نظری و عملی است) درک وحس نماییم؟ آری، بخدا «ما» اهالی فوتبال جملگی مان خرابیم و لیکن به مراتب! چراکه همگی در درون یک شبه ساختار معیوب و غلط زیسته ایم و متاسفانه در عمل و منطق منکر این خراب آباد و خواب سرا نبوده ایم! وقتی که «ما» از زیست خود بیمناک نبوده و نیستیم و جرات اعتراف به «بن بست» را نداریم؛  وقتی که دغدغه «چه باید کرد؟ فوتبالی» نخست در 4 عنصر سازنده و هادی فوتبالمان ( 1- وزارت ورزش 2 -مجمع عمومی فوتبال و فدارسیون فوتبال3. رسانه های فوتبالی – ورزشی 4. مربیان و کارشناسان) و بعد در اهالی عام و خاص فوتبالمان مرده است و کسی پیام و خبری از « چگونگی خوب و بیداربودن در فوتبال ایرانی» نمی تواند سردهد! نتیجه می گیریم که «ما» یا ساکن شب ظلمانی فوتبالی بوده ایم که هیچگاه سحر و صبحی را نداشته ایم و یا «ما» کورانی هستیم که نمی توانیم «نور» و نورها ببینیم و بدان سو ره ببریم و یا خفاشانی بوده ایم که نور «ما» را می آزرده است! وقتی که یک تعریف درست از ذات و سرشت فوتبال ناب و اصیل دردست و ذهن خاص و عام فوتبال ایرانی نداریم؛ آنگاه چه علی خواجه، چه خواجه علی» براستی آنگاه که «ما» باور کردیم در مقابل فوتبال خفت و خاری و مصرفی و معدوم و حرام کنندة داشته و سرمایه ها، ایرانی می تواند یک فوتبال ناب و پویا و سازنده و خلاق ایرانی از متن و نهاد جامعه ایرانی برانگیزد و عالمی نوین را به رویمان بگشاید سپس خواسته و ناخواسته به پرسشگری و چرائی زیست فوتبالیمان می پردازیم و آغاز خردورزی فوتبالی را پی خواهیم افکند، اما اکنون «ما» بی چرا زندگان فوتبالی هستیم در بازی فوتبالی با قافله سالاری کسی که خود بارها اعتراف کرده که به فوتبال تحمیل شده! با این اوصاف امید آنکه در عمر تمدید شده یکساله صدارت فوتبالی علی کفاشیان، اهتمام عقول فوتبالی بدین مهم معطوف شود که نخست یک خانه تکانی معنوی در مجمع عمومی فوتبال که بزرگ مرجع سرنوشت ساز فوتبال ایرانی است صورت و تحقق پذیرد و بعد وزارت ورزش و جوانان در اندیشه یک انشعاب فوتبالی قرار گیرد و سپس رسانه ها پیشگامان یک تحول و تعالی هدفمند در فوتبال ایرانی گردند. بدان امید- بدرود یکی از اهالی مردمی فوتبال- مهدی میرابی «خانه»

ای گشته نهان از همه از بس که عیانی

دیده ز تو بینا و تو از دیده نهانی

گر من طلبم دولت وصلت نتوانم

گر تو بنمایی رخ خویشم بتوانی

شد در سر کار تو همه مایه عمرم

آخر تو چه چیزی که نه سودی نه زیانی

یک چند در اندیشه روی تو نشستم

معلوم نشد خود که چه چیزی به چه مانی

ای جان و جهان نیست به هر جان و جهان هیچ

آخر تو کدامی که نه جانی نه جهانی

دل گفت که جانی و خرد گفت جهانی

چون نیک بدیدم تو نه اینی و نه آنی

تبدیل نداری که توان خواند جهانت

تغییر نداری که توان گفت که جانی

عطار عیان است که محتاج بیان است

گر اهل عیانی به چه در بند عیانی «عطارنیشابوری»

Add comment


Security code
Refresh

کاریکاتورها

تعداد بازدیدکنندگان

mod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_countermod_vvisit_counter
mod_vvisit_counterامروز128
mod_vvisit_counterدیروز115
mod_vvisit_counterمجموع416873